یک‌دل هزار دشمن و یک‌تن هزار تیر

یک‌دل هزار دشمن و یک‌تن هزار تیر
آشفته‌ام چنان‌که شب سال نو فقیر
دنیا به چشم آدم تنها قشنگ نیست!!!
بی‌عطرگل فضای باغچه هم نیست دل‌پذیر
امشب من و خدا مکالمه داریم روبه‌رو
هردو به روی خاک نه برکرسی و سریر
او خنده برلب است و من آتش‌فشان به دل
او از صفا پُر است و من از عشق، ناگزیر
او گفت: «هرچه خواست دلت روبه‌رو بگو
این‌جا نه من شکنجه‌گر استم؛ نه تو اسیر
هرجا خداست عاطفه و مهربانی است
من با تو ام، تو لطف مرا دست‌کم مگیر!»

یک حرف پوست‌کنده بگویم؛ خدای من!
خوش‌حال می‌شوم که بگویی برو بمیر!!!
من دوست دارمت، تو اگر دوست داری‌ام
این زنده‌گی فدای سرت؛ جان من بگیر!!!
یحیا جواهری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *