روانپرور بود خرمبهاری
که گیری پای سروی دست یاری
وگر یاری ندارد لالهرخسار
بود یکسان به چشمت لاله و خار
چمن بیهمنشین زندان جان است
صفای بوستان از دوستان است
غمی در سایه جانان نداری
وگر جانان نداری جان نداری
بهار عاشقان رخسار یار است
که هرجا نوگلی باشد بهار است