طوفان حادثات

طوفان حادثات
این سوز سینه شمع شبستان نداشته است
وین موج گریه سیل خروشان نداشته است
آگه ز روزگار پریشان ما نبود
هر دل که روزگار پریشان نداشته است
از نوشخند گرم تو آفاق تازه گشت
صبح بهار این لب خندان نداشته است
ما را دلی بود که ز طوفان حادثات
چون موج یک نفس سر و سامان نداشته است
سر بر نکرد پاک نهادی ز جیب خاک
گیتی سری سزای گریبان نداشته است
جز خون دل ز خوان فلک نیست بهره‌ای
این تنگ‌چشم طاقت مهمان نداشته است
دریادلان ز فتنه ایام فارغند
دریای بیکران غم طوفان نداشته است
آزار ما به مور ضعیفی نمی‌رسد
داریم دولتی که سلیمان نداشته است
غافل مشو ز گوهر اشک رهی که چرخ
این سیمگون ستاره به دامان نداشته است
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *