همچو مجنون گفتگو با خویشتن باید مرا
بیزبانم همزبانی همچو من باید مرا
تا شوم روشنگر دلها به آه آتشین
گرمخوییهای شمع انجمن باید مرا
رشک میآید مرا از جامه بر اندام تو
با تو ای گل جای در یک پیرهن باید مرا
آشیان بیطایر دستانسرا ویرانه به
چند با دلمردگیها پاس تن باید مرا؟
تا ز خاطر کوه محنت را براندازم رهی
همت مردانهای چون کوهکن باید مرا