از خود رمیده

از خود رمیده
چو گل ز دست تو جیب دریده‌ای دارم
چو لاله دامن در خون کشیده‌ای دارم
به حفظ جان بلا دیده سعی من بی‌جاست
که پاس خرمن آفت رسیده‌ای دارم
ز سردمهری آن گل چو برگ‌های خزان
رخ شکسته و رنگ پریده‌ای دارم
نسیم عشق کجا بشکفد بهار مرا؟
که همچو لاله دل داغ‌دیده‌ای دارم
مرا ز مردم نااهل چشم مردمی است
امید میوه ز شاخ بریده‌ای دارم
کجاست عشق جگرسوز اضطراب‌انگیز؟
که من به سینه دل آرمیده‌ای دارم
صفا و گرمی جانم از آن بود که چو شمع
شرار آهی و خوناب دیده‌ای دارم
مرا چگونه بود تاب آشنایی خلق؟
که چون رهی دل از خود رمیده‌ای دارم
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *