آیینهٔ دل

آیینهٔ دل
مگر هنوز، به خاطر،‌ تو را خیال من است
که هر کجا به زبان تو شرح حال من است ؟
عجب ز اینهٔ قلب تو که در آن نقش
ز بعد رفتن من ، باز هم، خیال من است
رضا و مهر تو نازم که جام زهر فراق
برابر تو به از شربت وصال من است
رسید شعر تو و گوشم آشنایی داشت
به نغمه یی که ز مرغ شکسته بال من است
اگرچه سوخت چو پروانه بال تو ای دوست
چو شمع سوخته تا صبح نیز حال من است
شنیده ام که ز دوری ، هنوز، رنجوری
اگر چه رنج و غمت مایهٔ ملال من است
ولی نهفته نماند که ضمن دلتنگی
خوشم که باز، به خاطر‌، تو را خیال من است
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *