مشعل

مشعل
مگو که شهر پر از قصهٔ نهانی ی ِ ماست
به لوح دهر همین قصه ها نشانی ی ِ ماست
ز چشم خلق چه پوشم؟ که قصه های دراز
عیان به یک نگه خامش نهانی ی ِ ماست
اگر چه هر غزلی همچو شعله ما را سوخت
فروغ عشق، چو مشعل، ز صد زبانی ی ِ ماست
اگر چه لالهٔ ما شد ز خون دل سیراب
چه غم؟ که رونق باغی ز باغبانی ی ِ‌ماست
به گور مهر، شبانگه، به خون سرخ شفق
نوشته قصهٔ پر دردی از جوانی ی ِ ماست
شبی به مهر بجوش و ببین که چرخ حسود
سحر دریده گریبان ز مهربانی ی ِ‌ماست
مکش به دیدهٔ مغرور ما کرشمهٔ وصل
که چشم پوشی ما عین کامرانی ی ِ ماست
ز مرگ نیست هراسی به خاطرم سیمین!
که جان سپردن صدساله زندگانی ی ِ ماست…
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *