کاووس را ز چنگِ اسارت رهانده ام
او خود کسی نبود که باشد سزای تخت
امّا منش به مسندِ ایران نشانده ام
من در مرورِ قسمتِ پیروزمندِ خویش
بر هر بلا و هر قضا پیروز بوده ام
امّا دمی که احتیاج از دامنم گرفت
عرضِ نیاز بر درِ کاووس بُرده ام
یک بار در ارادتِ خود خورده ام شکست
در روی دست های من سهرابِ نازنین
می کَند جان و از پدر شفقت امید داشت
می ماند داغِ خونِ او بر دامنِ زمین
… آن روز اوّلین روزِ شکستِ من
دریافتم که مردمی آسان نبوده است
برداشتم غریو به کاووس از جگر
جانِ تو جان و جانِ کسی جان نبوده است؟
نه مال و جاه جُستم ام، نه مسندِ بلند
زین ها بلند بوده ام من با غرورِ خویش
خاکِ وطن نبود اگر پشت و پناهِ من
کی افتخار کردمی تنها به زورِ خویش ؟
این اوّلین شکستِ من در کارزار ها
از دستِ توست، از دلِ بی مدّعای توست
پیروزی از من است و ز ایرانِ زنده دل
نفرینِ من به هستیِ بی متّکای توست
با این همه دلاوری دانستم عاقبت
دردی نمی کُشد مرا، بی دردی می کُشد
مردانگی است هر کجا، پیروز می شوم
مردی نمی کُشد مرا، نامردی می کُشد.