مدعا چون سایهای در پیش پا افتاده است
گوهر امید ما قعر توکلکرده ساز
کشتی تدبیر در موج رضا افتاده است
جادهٔ سرمنزل عشاق سعی نارساست
یا ز دست خضر این وادی، عصا افتاده است
تا قیامت برنمیخیزد چوداغ ازروی دل
سایهٔ ما ناتوانان هرکجا افتاده است
موی آتش دیده راکوتاه میباشد امل
چشم ما عمریست بر روز جزا افتاده است
بسکهکردم مشق وحشت در دبستان جنون
شخصماز سایهچوکلکاز خطجدا افتاده است
پیکرمخم گشتهاست ازضعفو دلخون میخورد
بار اینکشتی به دوش ناخدا افتاده است
شبنمگلزار حیرت را نشست و خاست نیست
اشک من در هرکجا افتاد وا افتاده است
نیست در دشت طلب، باکعبه ما را احتیاج
سجدهگاه ماست هرجا نقش پا افتاده است
سایهٔ ما میزند پهلو به نورآفتاب
ناتوانی اینقدرها خودنما افتاده است
چون خط پرگارعمری شدکه سرتاپا خمیم
ابتدای ما به فکر انتها افتاده است
سرمه این مقدار باب التفات ناز نیست
چشم او بر خاکساریهای ما افتاده است
در حقیقت بیدل ما صاحبگنج بقاست
گر به صورت در ره فقروفنا افتاده است
حضرت ابوالمعانی بیدل رح