بر سایه خورد پهلوی شخص قدیم ما
آفاق را در آتش وآب جنون فکند
خلد وجحیم صنعت امید وبیم ما
دل مبرم و حقیقت نایاب مدعاست
برطورریخت برق فضولیکلیم ما
یکتایی آفرید لب خودستای عشق
در نقطهٔ دهن الفی داشت میم ما
در عالم نوازش مطلق، کجاست رد
بخشیده است بر همه خود راکریم ما
جز پیش خویش راه شکایتکجا برد
با غیر صحبتیکه ندارد ندیم ما
چون سایه سر به خاک ادب واکشیدهایم
از زیر پای ما نکشدکسگلیم ما
میدان حیرت صف آیینه رفتهایم
شمشیرمیکشد به سرخود غنیم ما
آغوشها به حسرت دیدار بازکرد
زخم دل به تیغ تغافل دو نیم ما
شد عمرهاکه از نظر اعتبار خلق
غلتان گذشت گوهر اشک یتیم ما
بیدل زبسکه مغتنم باغ فرصتیم
گل سینه میدرد به وداع نسیم ما
حضرت ابوالمعانی بیدل رح