زین دردمند حرفی باید شنیده رفتن
بی نشئه زندگانی چندان نمک ندارد
حیفست ازین خرابات من ناکشیده رفتن
آهنگ بینشانی زین گلستان ضرور است
راه فنا چو شبنم باید به دیده رفتن
جرأتگر طلب نیست بیدست و پایی ما
دارد به سعی قاتل خون چکیده رفتن
چون شعلهای که آخر پامال داغ گردد
در زیر پا نشستیم از سر کشیده رفتن
زین باغ محمل ما بر دوش ناامیدیست
بر آمدن نبندد رنگ پریده رفتن
از وحشت نفسها کو فرصت تامل
چون صبح باید از خویش دامن نچیده رفتن
بر خلق بیبصیرت تا چند عرض جوهر
باید ز شهر کوران چون نور دیده رفتن
همدوش آرزوها دل میرود نفس نیست
در رنگ ریشه دارد تخم دمیده رفتن
قطع نفس نمودیم جولان مدعا کو
در خواب هم نبیند پای بریده رفتن
رفتار سایه هرگز واماندگی ندارد
در منزلست پرواز از آرمیده رفتن
قد دو تای پیریست ابروی این اشارت
کز تنگنای هستی باید خمیده رفتن
بال فشاندهٔ آه بیگرد حسرتی نیست
با عالمی ز خود برد ما را جریده رفتن
تعجیل طفل خوبان مشق خطاست بیدل
لغزش به پیش دارد اشک از دویده رفتن
حضرت ابوالمعانی بیدل رح