خود را ندید آینه تا چشم بازکرد
نعل جهان درآتش فکرسلامت است
آن شعله آرمیدکه مشقگدازکرد
چون آه کرد رهگذر ناامیدیام
هرکس زپا نشست مرا سرفرازکرد
کو زحمت فراق و کدام انبساط وصل
زین جور آنچهکرد به ما امتیازکرد
کلفتزدایکینهٔ دلها تواضع است
زین تیشه میتوان گره سنگ باز کرد
حیرت مقیم خانهٔ آیینه است و بس
نتوان به روی ما در دلها فرازکرد
داغم ز سایه ای که به طوف سجود او
پای طلب ز نقش جبین نیازکرد
شابت قیام و شیب رکوع و فنا سجو د
در هستی و عدم نتوان جز نماز کرد
زبنگلستان به حیرت شبنم رسیدهٔم
باید دری به خانهٔ خورشید بازکرد
در پرده بود صورت موهوم هستیام
آیینهٔ خیال تو افشای رازکرد
بر زندگیست بار گرانجانیام هنوز
قد دو تا مرا خم ابروی ناز کرد
گامی نبود بیش ره مقصد فنا
ای رشته را نفس بهکشاکش درازکرد
معنی نمای چهره مقصود نیستی ست
بیدل مرا گداختن آیینهسازکرد
حضرت ابوالمعانی بیدل رح