پیداست چراغان هوس گل شده باشد
این جاه و حشم مایهٔ اقبال طرب نیست
دردسر گل گشته تجمل شده باشد
گر نخل هوس ِ سرکشانداز ترقیست
در ریشهٔ توفیق تنزل شده باشد
مغرور مشو خواجه به سامان کثافت
برپشت خز!ن مو چقدر جل شده باشد
آسان شمر از ورطهٔ تشویش گذشتن
گر زیر قدم آبلهای پل شده باشد
ساز طرب محفل ما ناله کوه است
اینجا چه صداهاکه نه قلقل شده باشد
خلقی به عدم دود دل و داغ جگر برد
خاک همه صرفگل و سنبل شده باشد
از قطرهٔ ما دعوی دریا چه خیال است
این جزو که گمگشت مگر کل شده باشد
دل نشئهٔ شوقیست چمنساز طبایع
انگور به هر خُم که رسد، مُل شده باشد
ما و من اظهار پرافشانی اخفاست
بویگل ما نالهٔ بلبل شده باشد
هر دم قدحگردش آن چشم به رنگیست
ترسم نگه یار تغافل شده باشد
بیدل دل اگر خورد قفا از سر زلفش
شادمکه اسیر خم کاکل شده باشد
حضرت ابوالمعانی بیدل رح