اینش مکن اندیشهکه او از همه دور است
آیینهٔ تنزیه وکدورت چه خیال است
جاییکه بطون منفعل افتاد ظهور است
واداشته افسانهات از فهم حقیقت
این پنبهٔ گوشت اثر آتش طور است
یاران به تلاش من مجهول بخندید
او در بر و من دربهدر، آخر چه شعور است
بر صبحدمگلشن ایجاد منازید
هنگامهٔ بنیاد تبسمکده شوراست
دمسردی یاران جهان چند نهفتن
دندان به هم خوردهٔ سرمازده عور است
از شخص به تمثال تسلی نتوان شد
زحمتکش صیقل نشوی آینهکور است
جاییکه خموشیست سرو برگ سلامت
هرگاه زبان بالگشاید پر مور است
پرغره نباشید چه تحقیق وچهتقلید
اینها همه بیحاصلی عشق غیور است
بیدل به تو درهیچ مکان راه نبردیم
آیینه سراب استکه تمثال تو دور است
حضرت ابوالمعانی بیدل رح