حیرت اندر آینه چون موج درگردابها
بیخراشزخمعشق اسراردل معلومنیست
خواندن این لفظ موقوف است بر اعرابها
صاحب تسلیم را هرکس تواضع شکند
گرکنی یک سجده پیدا میشود محرابها
فکرصیدعشرتازقد دوتا جهل استجهل
موج چون ماهی نیقتد در خم قلابها
رنجشروشن ضمیرانلمعهٔ تیغاستوبس
موج میگردد نمودار از شکست آبها
دانهٔ دل راشکست ازآسیای چرخ نیست
سوده کی گردد گهر ازکردش گردابها
کردغفلتجوشزدچندانکهواکردیمچشم
همچو مخمل بود در بیداری ما خوابها
مدعا بر باد رفت ازآمد و رفت نفس
نغمهگم شد در غبار وحشت مضرابها
میدهد زخمدل از بیدادشمشیرت نشان
میتوان فهمید مضمونکتب از بابها
گاه آهم میرباید گاه اشکم!میبرد
نقد من یک مشت خاک واین همه سیلابها
آنقدر بر یأس پیچیدم که امیدی نماند
پای تا سر یکگره شد رشتهام از تابها
کاروان عمر بیدل از نفس درد سراغ
جنبش موج استگرد رفتن سیلابها
حضرت ابوالمعانی بیدل رح