ای ز خود غافل زمان خوش نگاهی میرود
میشود سرسبزی این باغ پامال خزان
خوشدلیهایت به گرد رنگ کاهی میرود
با قد خمگشته فکر صید عشرت ابلهیست
همچو موج از چنگ این قلاب ماهی میرود
چاره دشوار است در تسخیر وحشتپیشگان
نکهت گل هر طرف گردید راهی میرود
جان به پیش چشم بیباکت ندارد قیمتی
رایگان این گوهر از دست سپاهی میرود
سرخوش پیمانهٔ ناز محیط جلوهایم
موج ما از خود به دوشکجکلاهی میرود
نیست صابون کدورتهای دل غیر ازگداز
چون شود خاکستر از آتش سیاهی میرود
صیقل زنگار کلفتها همین آه است و بس
ظلمت شب با نسیم صبحگاهی میرود
کیست گردد مانع رنگ از طواف برگ گل
خون من تا دامنت خواهی نخواهی میرود
از خط او دم مزن بیدل که این حرف غریب
بر زبان خامه ی صنع الاهی می رود
حضرت ابوالمعانی بیدل رح