ز پیچیدن جهانی رشته میبندد بر انگشتم
مپرسید از اثر پیمایی حسن عرقناکش
اشارت گرکنم از دور میگردد تر انگشتم
هلاکمکرد دست نارساکز رشک بیکاری
سنانها میکشد عمریست بر یکدیگر انگشتم
تحیرنامهٔ مضمون زنهارم که میخواند
ببندد نامه بر، ایکاش بر بال و پر انگشتم
تو ای نامهربان گر وا نداری دستم از دامن
چه دارد مدعی با من مگر بوسد سر انگشتم
اگر صد نوبتم ناز تو راند تیغ برگردن
همان چون شمع ازتسلیم بر چشم تر انگشتم
به سیم و زر چه امکانست فقرم سرفرود آرد
گلوی حرص میافشارد از انگشتر انگشتم
اگر چون گردباد از خاکساری میشدم غافل
قلم برکهکشان میراند تحریک سر انگشتم
دربن خمخانهها مخمور من نگذشت صهبایی
صدا خواهد کشید اکنون ز طبع ساغر انگشتم
چو ماه نو به این مستی شکست امشبکلاه من
که خاتم هم قدح کج کرده میآید در انگشتم
نمیدانم چهگل دامنکشید از دست من یارب
که فریادیست چون منقار بلبل در هر انگشتم
به چشم امتیازم اینقدر معلوم شد بیدل
که در دست ضعیفیها ز جسم لاغر انگشتم
حضرت ابوالمعانی بیدل رح