که از حیرت محرف میخورد صورتگر تیغش
به جوی برگ گل آب از روانی دست میشوید
به سعی خون ما نتوان گذشت از معبر تیغش
در این محفل بساط راحتی دیگر نمیباشد
مگر در رنگ خون غلتم دمی بر بستر تیغش
چو موج از عجزگردن میکشد کر و فر امکان
نمایان است توفان شکست از لشکر تیغش
کدورت بر نیارد طینت خورشید سیمایان
بیاض صبح دارد آینه روشنگر تیغش
گرانجانیست زبر سایهٔ برق بلا بودن
ز فرق کوه دشوارست خیزد لنگر تیغش
چوگل در پیکر افسردهام خونی نمیباشد
به پرواز آیدم رنگی مگر از شهپر تیغش
کند گرد از کدامین کوچه خون بسملم یارب
سراغ نقش پایی بردهام تا جوهر تیغش
بهار فیض دررنگ شهادت خفته است اینجا
تبسم بر سحر دارد جراحت پرور تیغش
خط تسلیم سرمشقکمال دیگر است اینجا
به جوهر ناز دارد گردن فرمانبر تیغش
به خون بیدلانگویند ابرویش سری دارد
سر سودایی من هم به قربان سرتیغش
حضرت ابوالمعانی بیدل رح