یعنی از ساز طرب دود چراغانی هست
کشتهٔ ناز توام بسمل انداز توام
گرهمه خاک شوم خاک مرا جانی هست
عجز پرواز ز سعی طلبم مانع نیست
بال اگر سوخت نفس شوق پرافشانی هست
زندگی بیالمی نیست بهار طربش
زخم تا خندهفروش است نمکدانی هست
تا بهکی زیر فلک داغ طفیلی بودن
نبری رنج در آن خانهکه مهمانی هست
محوگشتن دو جهان آینه در بر دارد
جلوه کم نیست اگر دیدهٔحیرانیهست
غنچهٔ این چمنی، کلفت دلتنگی چند
ای چمن محوگلت سیرگریبانی هست
نخل پرواز شکوفهست امید ثمرش
نعمت آمادهکن ریزش دندانی هست
عذر بیدردی ما خجلت ما خواهد خواست
اشک اگر نیست عرق هم نم مژگانی هست
جرأتیکوکه به رویت مژهای بازکنم
چشم قربانی و نظارهٔ پنهانی هست
زین چمن خون شهیدکه قیامت انگیخت
که به هرگل اثر دستی و دامانی هست
گرتأمل قفس بیضهٔ طاووس شود
در شبستان عدم نیز چراغانی هست
نشوی منکر سامان جنونم بیدل
که اگر هیچ ندارم دل ویرانی هست
حضرت ابوالمعانی بیدل رح