درد دلی نکاشت قضا در زمین ما
شهرت نوایی هوس نام، سرمه خوست
چینی به مورسید زنقش نگین ما
گشتیم خاک و محو نگردید سرنوشت
خط میکشد غبار هنوز از جبین ما
فرصت کفیل. سیر تأمل نمیشود
آتش زدهست صفحهٔ نظم متین ما
جز در غبار شیشهٔ ساعت نیافته
رفتارکاروان شهور و سنین ما
ناموس راز فقر و غنا در حجاب ماند
دامن به چیدنی نشکست آستین ما
جمعیت دل است مدارایکفر هم
چون سبحهکوچه داد به زنار، دین ما
خورشید درکنار و بهشب غوطه خوردهایم
آه از سیاهی نظر دوربین ما
چون شمع پیش ازآنکهشویم آشیان داغ
آتش فتاده بود پسی انگبین ما
تاکی شود جنون نفسی فارغ ازتلاش
آیینه سوخت از نفس واپسین ما
خواهد به شکل قامت خمگشته برگشود
بستهست زندگیکمر ما بهکین ما
بیدل مباش ممتحن وهم زندگی
چینکمند مقصد عمر ازکمین ما
حضرت ابوالمعانی بیدل رح