چشم میپوشم جهانی را تماشا میکنم
زان دهان بینشان هرگاه میآیم به حرف
بر لب ذرات امکان مهر عنقا میکنم
تا چهپیش آید چو شمعم زین شبستان خیال
صیقل آیینه زان نقش کف پا میکنم
مدعای دل به لب دادن قیامت داشتهست
رو به ناخن میتراشم کاین گره وا میکنم
بی تمیزی کفر و اسلامم برون آوردهاند
هر چه باشد بسکه محتاجم تقاضا میکنم
نقد فطرت اینقدر مصروف نادانی مباد
خانه بازار است من در پرده سودا میکنم
از چراغ دیدهٔ خفاش میگیرم بلد
تا سراغ خانهٔ خورشید پیدا میکنم
چون گهر خود داریام تاکی در ساحل زند
دست میشویم ز خویش و سیر دریا میکنم
برکه نالم از عقوبتهای بیداد امل
آه از امروزی که صرف فکر فردا میکنم
نالهٔ دردی گر از من بشنوی معذور دار
غرقهٔ توفان عجزم دست بالا میکنم
بیدل از سامان مستیهای اوهامم مپرس
دل به حسرت میگدازم می به مینا میکنم
حضرت ابوالمعانی بیدل رح