ز بوی گل نمکی میزنم به زخم دماغ
سزد که بیخودیام بخشد از بهار سراغ
پی شکستن رنگی رسیده است به باغ
به فکر عافیت از سر گذشتهام لیکن
چو شمع یافتهام زبر پای خوبش سراغ
هزار جلوه زیان کردهام ز بیخبری
چه رنگها که نرفتهست از کف صبّاغ
ز نقد عیش جنون یاس مهر جام مپرس
به غیر داغ میی نیست در پیالهٔ داغ
به عالمی که سخن داغ بیرواجیهاست
چو غنچه بر لب خاموش چیدهایم دماغ
در آفتاب یقین چرخ و انجمش عدم است
چو شب گمان تو طاووس بسته بر پر زاغ
فضولی تو مقابل پسند یکتایی است
مباد جلوهٔ تحقیق کس به آینه داغ
چراغ رهگذر باد در نمیگیرد
درین چمن چقدر سعی لاله سوخت دماغ
ز دور چرخ درین انجمن که دارد باد
به هوش باش که مستان شکستهاند ایاغ
چه کوری است که خفاش طینتان دلیل
به سیر خانهٔ خورشید میبرند چراغ
غبار عالم اندیشهٔ کیام بیدل
که دارم از چمن اعتبار رنگ فراغ
حضرت ابوالمعانی بیدل رح