غبار گشتنم اظهار سخت جانی بود
ز ناتوانی شبهای انتظار مپرس
نفس کشیدن من بی تو شخکمانی بود
گذشتم از سر هستی به همت پیری
قد خمیده پل آب زندگانی بود
به هیچ جا نرسیدم ز پرفشانی جهد
چو شمع شوخی پروازم آشیانی بود
خوش آننشاطکه از جذبهٔ دم تیغت
چو اشک خون مرا بیقدم روانی بود
من از فسردهدلی نقش پا شدم ورنه
به طالع کف خاک من آسمانی بود
گلی نچیدهام از وصل، غیر حیرانی
مراکه چون مژه آغوش ناتوانی بود
فغان که چارهء بیتابیام نیافت کسی
به رنگ نالهٔ نی دردم استخوانی بود
چه نقشهاکه نبست آرزو به فکر وصال
خیال بستن من بی تو کلک مانی بود
ز بسکه داشت سرم شورتیغ او بیدل
چو صبح خندهٔ زخمم نمکفشانی بود
حضرت ابوالمعانی بیدل رح