که یاد صبح صادق میدهد خندیدن مینا
ز زهد خشک زاهد نیست باکی سیر مستان را
که ایمن از خزان باشد بهارگلشن مینا
زنام می، زبانم مست و بیخود در دهان افتد
نگاهم رنگ می پیداکند از دیدن مینا
مسیح وقت اگرکس باده را خواند عجب نبود
که هردم باده جان تازه بخشد در تن مینا
سلامت یکقلم در مرکزسنگست اگر دانی
شکست یأس میپیچد به خود بالیدن مینا
وداع معنیات از لبگشودنهاست ای غافل
پریگردد پریشان آخر از خندیدن مینا
سرشتما و میناگویی ازیک خاک شد بیدل
که ما را دل به تن میخندد از خندیدن مینا
حضرت ابوالمعانی بیدل رح