طرهٔ امن شانهزد سایهٔ برگبید ما
آینهداری فنا ناز هوس نمیکشد
خط به رقمکشیدهاند از ورق سفید ما
دردسر جهان رنگ درخور دانش است و بس
نیست بهکسب عافیت غیرجنون مفید ما
دعوی احتیاج پوچ خجلت سعیکس مباد
قفل جهان بیدری زنگ زد ازکلید ما
عبرت چشم بسملیم، پردهٔ فقر ما مدر
آستر است ابرهٔ خلعت روز عید ما
گر فکند تبسمتگل به مزار عاشقان
بال سحرکشد نفس ازکفن شهید ما
نیست چو التفات دل میکدهٔ تعلقی
آبله پایی نفس شد قدح نبید ما
ربشهٔ تخموحدتیم از تکوپوی مامپرس
صرف هزار جاده است منزل ناپدید ما
خاک مزار عبرتیم، پردهٔ ساز غیرتیم
زخمه به برق میزند ممتحن نشید ما
بیدل ازینکف غبارکز دل خاک جستهایم
پردهدر تحیر است،گفت تو و شنید ما
حضرت ابوالمعانی بیدل رح