شمع خود را همچو نی در رهگذار باد داشت
ای خوش آن عهدیکه در محراب چشم انتظار
اشک ما همگردشی چون سبحهٔ زهاد داشت
صید ما را حلقهٔ دام بلا شد عافیت
گوشهٔ چشمیکه با دل الفت صیاد داشت
خواب اگروحشت گرفت از دیدهٔ من دور نیست
خانهٔ چشمم چوگوهر آب در بنیاد داشت
بیخودی از معنی جمعیتم آگاهکرد
گردش رنگ اعتبار سیلی استاد داشت
کرد تعمیر اینقدرگرد خرابی آشکار
ورنه ویران بودن ما عالمی آباد داشت
این زمان محو فرامش نغمگیهای دلیم
جام ما پیش ازشکستنها ترنگی یاد داشت
از فنای ما مشو غافلکه این مشت شرار
چشم زخم نیستی در عالم ایجاد داشت
دوشکز سازعدم هستی ظهور آهنگ بود
نالهٔ ما هم نوای هرچه باداباد داشت
حیف اوقاتیکه صرفکوشش بیجا شود
تیشه عمری نوحه بر جانکندن فرهاد داشت
بال قمری این زمان بیدل غبار سرو نیست
گردوحشت پیش ازین هم هرکه بود آزاد داشت
حضرت ابوالمعانی بیدل رح