بجای عذر دل آوردهام قبول افتد
به خاک خفت درتن ره هزار قافله اشک
مبادکس به غبار دل ملول افتد
ترحم است برآن طایر شکسته قفس
که همچو شمع پرافشانیاش به نول افتد
ستم به وجد دل از ضبط ناله نتوان کرد
چو نغمه ختم شود ضرب بر اصول افتد
بهکارگاه هوس از ستم شریکی چند
قیامت استکه آتش به دشت غول افتد
ز آب دیده گرفتم عیار شیب و شباب
که هر چه گل کند از ابر بر فصول افتد
خرد ودیعت اوهام برنمیدارد
به رنج بار امانت مگر جهول افتد
چو موج گوهرم از دل گذشتن آسان نیست
چو رشته خورد گره کوتهی به طول افتد
سری کشیدهای آمادهٔ گریبان باش
به پایهای نرسیدی که بینزول افتد
مباز بیدل از اوهام نقد استغنا
مرادکوکهکسی در غم حصول افتد
حضرت ابوالمعانی بیدل رح