این آتش آگهی داد ما را زکاروانها
چندانکه شمعکاهد باعافیت قریناست
بازار ما ندارد سودی به این زبانها
تنگی ز بس فشردهست اینعرصهٔ جدل را
میدان خزیده یکسر در خانهٔ کمانها
این وادی غرورست فهمیده بایدت رفت
در جاده است اینجا خواباندن سنانها
جوش بهار جسم است آثار سخت جانی
جوهر فکنده بیرون زین رنگ استخوانها
پروازتا جنونکردگم شد سراغ راحت
بردیم با پر و بال خاشاک آشیانها
تیغ غرور بشکن درکارگاه گردون
آتش زبانه دارد درگردش فسانها
در بارگاه تعظیم اقبال بینیازیست
تمییز پا و سر نیست منظور آستانها
تقلید فقر نتوان در جاه پیش بردن
بحر ازگهر چه نازد بر راحتکرانها
جایی نمیتوان برد فریاد بیرواجی
کشتی شکست تاجرتا تخته شد دکانها
پست و بلند بسیار دارد تردد جاه
همواریات رها کن بام است و نردبانها
پروازوهم بیدل زین بیشتر چه باشد
بردهستگردش سر ما را به آسمانها
حضرت ابوالمعانی بیدل رح