سرو خاکستر شد و پرواز قمریکرد سر
بینیازی لازم اقبال عشق افتاده است
عجز مجنون آخر استغنا به لیلیکرد سر
آسمانعمریست در ایجاد دل خول میخورد
تاکجا بحر ازگهر خواهد تسلیکرد سر
زین محیطش بیش نتوان برد جز رنج پری
از رگ گردن چو موج آنکسکه دعویکرد سر
در حقیقت هیچکس از هیچکس ممتاز نیست
نور با ظلمت در این محفل مساویکرد سر
شاهد بیباکیگردون هجوم انجم است
جوش ساغر داشت کاین طاووس مستی کرد سر
قابل جولان اشکم عرصهٔ دیگر کجاست
هر دو عالم خاک شدکاین طفل بازیکرد سر
بسکه فرصت برگذشتن محمل تعجیل داشت
تا دم از فردا زدم افسانهٔ دیکرد سر
مقصدکلی به فکرکار خویش افتادنست
بیگریبان نیست هر راهیکه خواهیکرد سر
بیدل از وضع ادب مگذر که گوهر در محیط
پای سعی موج را از ترک دعوی کرد سر
حضرت ابوالمعانی بیدل رح