چون آینه پرواز نگاهم ته بال است
بیقدری دل نیست جزآهنگ غرورش
تا چینی ما خاک نگشتهست سفال است
سایل بهکف اهلکرمگر به غلط هم
چشمی بگشاید لب صد رنگ سوال است
از بیخبری چندکنی فخر لباسی
پشمیستکهبر دوشتو درکسوتشالاست
از مایدهٔ بینمک حرص مپرسید
چیزیکه بهجز غصه توان خورد محال است
جهدیکه زکلفتکدهٔ جسم برآیی
هر دانهکه ازخاک برون جست نهال است
بگداز به رنگیکه پری داغ توگردد
چونسنگ اگر شیشهبرآیی چهکمال است
بر جلوهٔ اسباب توهم نفروشی
دیوار و در خانهٔ خورشید خیال است
لعل توبه بزمیکه دهد عرض تبسم
موجگهر آنجا شکن چهرهٔ زال است
زین مایده یک لقمهگوارا نتوان یافت
نعمت همه دندان زدهٔ رنج خلال است
بیدل دل ما با چه شهود است مقابل
نقشیکه درین پرده ببستیم خیال است
حضرت ابوالمعانی بیدل رح