از قافله دور است خروش جرس ما
هم مشرب اوضاع گرفتاری صبحیم
پرواز به منظر نرسد از قفس ما
بر هیچکس افسانهٔ امید نخواندیم
عمریست همان بیکسی ماستکس ما
ما هیچکسان ناز چه اقبال فروشیم
تقدیر عرقکرد به حشر مگس ما
خاریم ولی در هوس آباد تعین
بر دیدهٔ دریا مژه چیدهست خس ما
ما و سخن ازکینهفروزی، چه خیال است
آیینه ندادهست به آتش نفس ما
بر فرصت خام آن همه دکان نتوان چید
مهمان دماغ است می زودرس ما
مکتوب وفا مشعر امید نگاهیست
واکن مژه تا خوانده شود ملتمس ما
بیدل به جنون امل ازپا ننشستیم
کاش آبلهگیرد سر راه هوس ما
حضرت ابوالمعانی بیدل رح