به مژگان زبن شبستانها سیاهی پاک میکردم
به این گرد چمن چیزی که دارد اضطراب من
گر از پا مینشستم عالمی را خاک میکردم
قضا گر میگرفت از من غبار قدردانیها
فلکها را زمین سایههای تاک میکردم
به جست و جو اگر حاصل شدی اقبال پا بوسش
سر افتاده را پیش از قدم چالاک میکردم
به یاد لعل اوگر میکشیدم از جگر آهی
رگ یاقوت را بال خس و خاشاک میکردم
گذشت آن محمل فرصت که در بزم تماشایش
به هر دیدن چو مژگان صد گریبان چاک میکردم
به پرواز آن قدر مایل نشد عنقای رنگ من
که شاهین کبوتر خانهٔ افلاک میکردم
به صید دشت امکان همتم راضی نشد ورنه
فلک هم حلقهواری بود اگر فتراک میکردم
به این وضعی که میریزم عرق در دشت و در بیدل
غبار خودسری کاش اندکی نمناک میکردم
حضرت ابوالمعانی بیدل رح