معانی مرد در دوران ما از سکته خوانیها
طبیعت همعنان هرزهگویان تا کجا تازد
خیالم محو شد ازکثرت مصرع رسانیها
ز تشویشکج آهنگانگذشت از راستی طبعم
مگر این حلقهها بردرد از ره بیسنانیها
ز استغنای آزادی چه لافد موج درگوهر
به معنی تخته است آنجا دکان تر زبانیها
چه ریشد دستگاه فطرتم تار خیال اینجا
به اشکیل خران دارم تلاش ریسمانیها
ز طاق افتاد مینای اشارات فلکتازی
هلال اکنون سپهر افکند ار ابروکمانیها
نفس سرمایهایاز لاف خودسنجی تبراکن
مبادا دل شود سنگ ترازوی گرانیها
بهبیباکیزبانواکردهای ، چونشمعوزینغافل
که میراند!برون بزمت آخر نکتهرانیها
زدعوی چند خواهی برگردون منفعل بودن
قفس تنگ است جز بر ناله مفکن پرفشانیها
غرور رستمیگفتم به خاکشکیست اندازد
ز پاافتادگان گفتند: زور ناتوانیها
سریدرجیبدزدیدم،ز وهم خانومان رستم
ته بالم برآورد از غم بیآشیانیها
تو ای پیری مگر بار نفس برداری از دوشم
گران شد زندگانی بر دل از یاد جوانیها
بهناموسحواسم چوننفستهمتکش هستی
همهدر خواب ومن خونمیخورماز پاسبانیها
دنائت بسکه شد امروز مغرور غنا بیدل
زمین هم بال وپر دارد به نازآسمانیها
حضرت ابوالمعانی بیدل رح