سرسبزی این مزرعه را برق گیاهیست
بیجرأت بینش نتوان محو تو گشتن
سررشتهٔ حیرانی ما، مدّ نگاهیست
کی سد ره اشک شود، دامن رنگم
گر کوه بود در دم سیلش پر کاهیست
جز صیقلی آیینهٔ آب ندارد
هرچندکه سرو لب جو، مصرع آهیست
عزتطلبی، جوهر تسلیم به دست آر
اینجا خم طاعت، شکن طرف کلاهیست
تا چند زند لاف بلندی، سرگردون
این بیضه به زبر پر پرواز نگاهیست
بر حاصا دنیا چفدر ناز توانکرد
سرتاسر این مزرعه یک مشت گیاهیست
فرش در دل شو،که درین عرصه نفس را
از هرزهدوی خانهٔ آیینه پناهیست
زین هستی بیهوده صوابی که تو داری
گر جرم تصور نکنی سخت گناهیست
فال سر تسلیم زن و ساز قدم کن
تا منزل رحت زگریان نو رآهیست
بیدل پی آن جلوه که من رفته ام ازخویش
هر نفش قدم، صورت خمیازه آهیست
حضرت ابوالمعانی بیدل رح