ربشه دواندنش بسست پای رسیدن ثمر
درخط مرکز وفا ننگ بلند و پست نیست
سر به طواف پا بریم گر نرسد قدم به سر
داغ فسون هستیام معنی دل ز ما مپرس
آینه را نفس زدن برد به عالم دگر
شرکت انفعال خلق جوهر نشئهٔ حیاست
بر نم جبههام فزود دامن هرکهگشت تر
عمرگذشت و میکشد ساز ادب ترانهام
نالهای از میان او یک دو عدم به پردهتر
دل به ادبگه وفا داشت سراغ مدعا
شاهد پردهٔ حیا گفت همان برون در
درخور عرض راز دل بخیهگشاست زخم لب
تا ندرند پردهات پردهٔ هیچکس مدر
طور ز آه بیدلی سینه به برق داد و سوخت
عشق گر این پیام اوست وای به حال نامهبر
آینه زنگ خورد و رفت صیقل ما چه ممکن است
از شب ما سلام گوی شام تو گر شود سحر
عجز به سر نمیکشد غیر کدورت از صفا
سیر پری ز سنگ کن بینفس است شیشهگر
طاقت یک جهان طلب در دل بیدماغ سوخت
راه هزار موج زد آبلهپاییگهر
بیدل اگر نشستهایم راه هوس نبستهایم
دامن ماست زیر سنگ نی سر ما به زیر پر
حضرت ابوالمعانی بیدل رح