اضطراب رنگ برهم خوردن آواز بود
در شکنج عزلت آخرتوتیا شد پیکرم
بال وپر بر هم نهادن چنگل شهباز بود
صافی دل کرد لوح مشق صد اندیشهام
یاد ایامی که این آیینه بیپرداز بود
کاستم چندانکه بستم نقش آن موی میان
ناتوانیهای منکلک خط اعجاز بود
حسرت وصل تو گل کرد از ندامتهای من
دست برهم سوده تحریک لب غمازبود
نو نیاز الفت داغ محبت نیستم
طفل اشکم چون شرر در سنگ آتشباز بود
عشق بیپروا دماغ امتحان ما نداشت
ورنه مشت خاک ما هم قابل پرواز بود
دست ما و دامن حیرتکه در بزم وصال
عمر بگذشت و همان چشم ندیدن باز بود
کاش ما هم یک دو دم با سوختن میساختیم
شمع در انجام داغ حسرت آغاز بود
دوری وصلش طلسم اعتبار ما شکست
ورنه این عجزیکه می بینی غرور ناز بود
آنچه در صحرایکثرت صورت واماندگیست
در تماشاگاه وحدت شوخیانداز بود
درخورکسوتکنون خجلتکش رسواییام
عمرها عریانی من پردهدار راز بود
یکگهر بیضبط موج از بحر امکان گل نکرد
هر سریکاندوخت جمعیت گریبانساز بود
هستی ما نیست بیدل غیر اظهار عدم
تا خموشی پرده از رخ برفکند آواز بود
حضرت ابوالمعانی بیدل رح