که عکس موج میشد جوهرآیینهٔ مینا
چنان صاف ست از زنگکدورت سینهٔ مینا
که میتابد چو جوهر نشئه از آیینهٔ مینا
سزدگرگوش ساغر آشنای این نواگردد
که راز میکشانگلکرده است از سینهٔ مینا
کدورت با صفای مشرب ما برنمیآید
نبندد صورت تمثال زنگ آیینهٔ مینا
به تمکینم چسان خفّت رساندکوششگردون
ببازد بیستون رنگ وقار ازکینهٔ مینا
تهی دستیم چون ساغر خدا را ساقیا رحمی
به روی بخت ما بگشا درگنجینهٔ مینا
خوشا صبحیکه شاه ملک عشرت جلوه ریزآید
به زرین تخت جام از قصر زنگارینهٔ مینا
مقیمگوشهٔ دل باش،گر آسودگی خواهی
که حیرت میشود سیماب در آیینهٔ مینا
همان خاک سیه اکنون لباس دل به بر دارد
صفا مفت است منگرکسوت پارینهٔ مینا
بهار نشئهام، عیش دماغم، بادهٔ صافم
مرا باید نشاندن در دل بیکینهٔ مینا
ادبکوشید در ضبط خود وتعطیل شد نامش
به روز وصل ما ماند شب آدینهٔ مینا
به آفت سخت نزدیکند نازک طینتان بیدل
بود با سنگ و آتش الفت دیرینهٔ مینا
حضرت ابوالمعانی بیدل رح