شعله جاروبیکند تا پاک بردارد مرا
شمع خاموشی به داغ سرنگونی رفتهام
تاکجا آن شعلهٔ بیباک بردارد مرا
ننگ دارد خاک هم از طینت بیحاصلم
خون نخجیرم، چسان فتراک بردارد مرا
هستیامعهدی بهنقش سجدهٔ او بستهست
خاک خواهم شد اگر از خاک بردارد مرا
صد فلک ریزد غبار دامن افشاندهام
یک شررگر شعلهٔ ادراک بردارد مرا
صبح بیسرمایهای احرام از خود رفتنم
کوگریبان تا به دوش چاک بردارد مرا
بار اسبابگرانجانیست سر تا پای من
کیست غیر از خاطر غمناک بردارد مرا
پیکرمگردد غبار یأس و برخیزد ز خاک
بهکه دست منت افلاک بردارد مرا
نشئهای از درد مخموری به خاک افتادهام
شوق میخواهم به دست تاک بردارد مرا
گرد من بیدل هوای عرصهگاه نیستیست
از تپیدن هرکهگردد خاک بردارد مرا
حضرت ابوالمعانی بیدل رح