نم چشم تحیرعالم آب است شبنم را
نگردد جمع نوراگهی با ظلمت غفلت
صفای دل نمک در دیدهٔ خواب است شبنم را
جهان آیینهٔ دلدار و حیرانی حجاب من
چمن صد جلوه و نظاره نایاب است شبنم را
به هرجا میروم در اشک نومیدی وطن دارم
ز چشم خود جهان یک دشت سیلاب است شبنم را
نگردی غافل ای اشک نیاز از ترک خودداری
که بر دوش چکیدن سیر مهتاب است شبنم را
تماشا نیست کم، چشم هوس گر شرمناک افتد
حیا آیینهٔ گلهای سیراب است شبنم را
گل اشکم اگر منظور جانان شد عجب نبود
گذر در چشم خورشید جهانتاب است شبنم را
خط خوبانکمند غفلت اهل نظر باشد
رگگلهای اینگلشن رگ خواب است شبنم را
فضولی میکنم در انتظار مهر تابانش
گرفتم پرده بردارد،کجا تاب است شبنم را
به وصل گلرخان نتوان کنار عافیت جستن
که درآغوشگل، خون جگرآب است شبنم را
ضعیفی تهمت چندین تعلق بست بر حالم
ز پا افتادگی یک عالم اسباب است شبنم را
حیا بال هوس را مانع پرواز میگردد
نگه در دیده بیدل موجهٔ آب است شبنم را
حضرت ابوالمعانی بیدل رح