دستگاه رنگ او بیند همان در خوابگل
ای بهار از خودفروشان دکان رنگ باش
بی دماغانیم ما اینجا ندارد باب گل
جز خموشی بر نتابد محفل تسلیم عشق
از چراغ کشنه اینجا میکند آداب گل
از خودم یاد جمال میفروشی برده است
کز تبسم جمع دارد با شراب ناب گل
آفت ایجاد است ساز زندگی هشیار باش
از طراوت خانه دارد در ره سیلاب گل
فیض خاموشی به یاد لب گشودنها مده
ای ز خود غافل همین در غنچه دارد آبگل
گلشن داغیم از نشو و نمای ما مپرس
در بهار ما ز آتش میشود سیرابگل
موی چینیگر به سامان سفیدی میرسد
شام ما هم میتواند چیدن از مهتابگل
بیقرار عشق هرگز روی جمعیت ندید
جز پریشانی نکرد از نالهٔ بیتابگل
غرهٔ عشرت مشو کاین نوبهار عمر نام
نا امیدی نکهت است و مطلب نایاب گل
ایغنیمت! جلوهای، فرصتپریشان وحشتست
رنگی از طبع هوس خندیدهای دریاب گل
معنی روشن به چندین پیچ و تاب آمد به کف
کرد بیدل گوهر ما از دل گرداب گل
حضرت ابوالمعانی بیدل رح