پرکهنه شد تیمم اکنون وضو به دریا
کرکسب اعتبارات دوری ز بزم انس است
یک قطره چونگوهرنیست بیآبرو به دریا
شرم غنا چه مقدار بر فطرتمگران بود
کزیک عرق چوگوهررفتم فرو به دریا
بیظرف همتی نیست درعشق غوطه خوردن
گرحرص تشنهکام است ترکنگلو به دریا
خفتکش خیالی باد سرت حبابیست
تاکی حریف بودن با اینکدو به دریا
علم و فنیکهداری محو خیالش اولیست
کس نیست مردتحقیق بشکن سبوبهدریا
خلقی پی توهم تا ذات میرساند
ما نیز برده باشیم آبی ز جو به دریا
سرمایه خفت آنگه سودای خودنمایی
غیر ازتری چه دارد موج از نمو به دریا
بیجوهر یقینی از علم و فن چه حاصل
ماهی نمیتوان شد ایکرده خو به دریا
سامان غیرتمرد از چشمهسار شرم است
آبیکه درجبین نیست غافل مجوبه دریا
هرچند کس ندارد فهم زبان تسلیم
دست غریقی آخر چیزی بگو به دریا
بیدل تردد خلق محوکنار خود ماند
نگشود راه این سیل از هیچسو به دریا
حضرت ابوالمعانی بیدل رح