مگردرآب چون یاقوتگیرند آتش ما را
دل آسودهٔ ما شور امکان در قفس دارد
گهر دزدیدهاست اینجاعنان موجدریا را
بهشت عافیت رنگ جهان آبرو باشی
درآغوش نفسگر خونکنی عرض تمنا را
غبار احتیاج آنجاکه دامان طلبگیرد
روان است آبرو هرگه به رفتارآوری پا را
بهعرض بیخودیهاگرمکن هنگامهٔ مشرب
که مینامیدهاند اینجا شکست رنگ مینا را
فروغ این شبستان جز رم برقی نمیباشد
چراغانکردهاند از چشم آهوکوه و صحرا را
دراینمحفلپریشانجلوهاست آنحسن یکتایی
شکستیکوکه پردازی دهد آیینهٔ ما را
سبکتازاست شوق امامن آن سنگ زمینگیرم
کهدررنگ شرراز خویش خالی میکنم جا را
بهداغ بینگاهی رفتازین محفل چراغ من
شکست آیینهٔ رنگیکهگمکردم تماشا را
هوس چون نارسا شد نسیه نقدحال میگردد
امل را رشتهکوته ساز و عقباگیر دنیا را
ز شور بینشانی، بینشانی شد نشان بیدل
کهگمگشتن زگمگشتن برون آورد عنقا را
حضرت ابوالمعانی بیدل رح