به رنگ دود درتوفان آتش میزنم پرها
زبان خامهٔ من زخمهٔ سازکه شد یارب
که خط پرواز دارد چونا صدا از تار مسطرها
خطی در جلوه میآید زلعل میپرست او
سزدگر آشنای سرمهگردد چشم ساغرها
به رنگ غنچهٔ خون بستهٔ دلهای مشتاقان
ز سودای خطش بر دود دل پیچیده دفترها
تماشا مایل رقص سپندکیست حیرانم
نگاه سرمهآلود است دود چشم مجمرها
اگر طالع بهکام توست منشین ایمن از مکرش
زگردون زهر در زیر نگین دارند اخترها
طمعازسعی بیحاصلعرقریزاست زینغافل
که خاک عالمیگل میکند زآبگوهرها
اگر مهر قناعت بازگیرد پرتو احسان
چو شبنم آبروی مایه برمیدارد از درها
به ترک آرزوهاکوش اگرآسودگی خواهی
شکسترنگ این تب نیست بیایجاد بسترها
به فکر غارت دل آسمان بیهوده میگردد
براین ویرانه میبیزد نفس همگرد لشکرها
توان ازگردش چشم حباب این نکته فهمیدن
که غفلت پرده سرهای بیمغزند افسرها
چو شبنمکشتی ما مانده درگرداب رنگگل
نسیمی نیست تا زین ورطه برداریم لنگرها
ز موج انفعال محرمان آواز میآید
که اینجا ازنم یک جبهه میریزندکوثرها
مجوبیدل علاج سرنوشت ازگریهٔ حسرت
به موج باده دشوار است شستن خط ساغرها
حضرت ابوالمعانی بیدل رح