ز عافیت قدحی داشتیم آه شکست
ز خیره چشمی حرص دنی مباش ایمن
که خلق گرسنه بر چرخ قرص ماه شکست
در این جنونکده شرمی که هر که چشم گشود
به چاک.جیب حتا دامن نگاه شکست
چه ممکن است غبارم شود به حشر سفید
به سنگ سرمهام آن نرگس سیاه شکست
حق رفاقت یاران بجا نیاوردم
به پا یک آبله دل بود عذرخواه شکست
قدم شمرده گذارید کز دل مایوس
هزار شیشه درین دشت عمرکاه شکست
هوس دمی که نفس سوخت دل به امن رسید
دمید صورت منزل چو گرد راه شکست
شکوه قامت پیری رساند بنیادم
به آن خمیکه سراپای منکلاه شکست
هلاک شد جم و خمیازههای جام بجاست
به مرگ نیز ندارد خمار جاه شکست
چو شمع غرهٔ وضع غرور نتوان زیست
سریکه فال هوا زد قدم به چاه شکست
بهگرد عرصهٔ تسلیم خفتهای بیدل
تو خواه فتح تصور نما و خواه شکست
حضرت ابوالمعانی بیدل رح