گردد چوگوهر آبگره درگلوی ما
ای دربهار و باغ به سوی توروی ما
نام تو سکهٔ درمگفتگوی ما
بحریم ونیست قسمت ما آرمیدنی
چون موج خفته استتپش موبه موی ما
از اختراع مطلب نایاب ما مپرس
با رنگ و بو نساختگل آرزوی ما
ما وحباب آب زیک بحرمیکشیم
خالی شدن نبرد پری از سبوی ما
چون صبح چاک سینهٔ ما بخیهای نداشت
پاشیدن غبار نفس شد رفوی ما
عمریست باگداز دل خود مقابلیم
ای آینه عبث نشوی روبروی ما
ناگشته خاک دست نشستیم از غرور
چون شعله بود وقفتیمم وضوی ما
نقاش زحمت خط و خال آنقدر مکش
خط میکشد به سایهٔ موآب جوی ما
تا چند پروری به نفس مزرع امید
بایدکشید خاطر او را به سوی ما
غماز ناتوانی ما هیچکس نبود
بیدل شکست رنگ برون داد بوی ما
حضرت ابوالمعانی بیدل رح