خلاص شمع نزدیکست شد روز
خلاص شمعها شمعی برآمد
که بر زنگی ظلمتهاست پیروز
نهان شد ظلم و ظلمتها ز خورشید
نهان گردد الف چون گشت مهموز
شنو از شمس تأویلات و تعبیر
چو اندر خواب بشنیدی تو مرموز
چنین باشد بیان نور ناطق
نه لب باشد نه آواز و نه پدفوز
چو مه از ابر تن بیرون رو ای دوست
هزار اکسیر از خورشید آموز
پی خورشید بهر این دوانست
هلال و بدر صبح و شام چون یوز
چو دیدی پرده سوزیهای خورشید
دهان از پرده دریدن فرودوز
خمش آن شیر شیران نور معنیست
پنیری شد به حرف از حاجت یوز