وی ز نورت نقش بسته هر زمانی حور نو
کژ نشین و راست بشنو عقل ماند یا خرد
ساقیی چون تو و هر دم باده منصور نو
کی تواند شیشه ای را ز آتشی برداشتن
یا می کهنه کی داند ساختن ز انگور نو
میچشان و میکشان روشن دلان را جوق جوق
تازه میکن این جهان کهنه را از شور نو
عشق عشرت پیشه ای که دولتت پاینده باد
روز روزت عید تازه هر شبانگه سور نو