میخانهها برهم زدی تا سوی میدان تاختی
چون ساکنان آسمان خود گوش ما برتافتند
تو سبلتان برتافتی هم سوی ایشان تاختی
ای تو نهاده یک قدم بگذشته از هر دو جهان
آه پس کدامین عرصه بد تا تو بر اسبان تاختی
خود پردهها و قافیه وآنگه خراب عشق تو
تو پردهای نگذاشتی چون سوی انسان تاختی
عقل از تو بیعقلی شده عشق از تو هم حیران شده
مر جسم را خود اسم شد تو چونک بر جان تاختی