برسید لک لک جان که بهار شد کجایی

برسید لک لک جان که بهار شد کجایی
بشکفت جمله عالم گل و برگ جان فزایی
رخ یوسفان ببینی که ز چاه سر برآرد
همه گلرخان ببینی که کنند خودنمایی
ثمرات دل شکسته به درون خاک بسته
بگشاده دیده دیده ز بلای دی رهایی
خضر و سمن چو رندان بشکسته‌اند زندان
گل و لاله شاد و خندان ز سعادت عطایی
همه مریمان کامل همه بکر و گشته حامل
بنموده عارفان دل به جناب کبریایی
چو شکوفه کرد به بستان ز ره دهن چو مستان
تو نصیب خویش بستان ز زمانه گر ز مایی
به مثال گربه هر یک به دهان گرفته کودک
سوی مادران گلشن به نظاره چون نیایی
بنگر به مرغ خوش پر چو خطیب فوق منبر
به ثنا و حمد داور بگرفته خوش نوایی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *