ای جان تو جانم را از خویش خبر کرده

ای جان تو جانم را از خویش خبر کرده
اندیشه تو هر دم در بنده اثر کرده
ای هر چه بیندیشی در خاطر تو آید
بر بنده همان لحظه آن چیز گذر کرده
از شیوه و ناز تو مشغول شده جانم
مکر تو به پنهانی خود کار دگر کرده
بر یاد لب تو نی هر صبح بنالیده
عشقت دهن نی را پرقند و شکر کرده
از چهره چون ماهت وز قد و کمرگاهت
چون ماه نو این جانم خود را چو قمر کرده
خود را چو کمر کردم باشد به میان آیی
ای چشم تو سوی من از خشم نظر کرده
از خشم نظر کردی دل زیر و زبر کردی
تا این دل آواره از خویش سفر کرده
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *